عشق علیه السلام

شور بپا می کند، خون تو در هر مقام
می شکنم بی صدا در خود ، هر صبح و شام

 باده به دست تو کیست؟ طفل شهید جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیه اسلام

 در رگ عطشان تان، شهد شهادت به جوش
می شکند تیغ را، خنده خون در نیام

 ساقی، بی دست شد، خاک ز می مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام

 بر سر نی می برند، ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام

 از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده حر تو ام، اذن بده یا امام!

 عشق به پایان رسید ، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام ...

 

قزوه

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
About me
دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان