تا حضور در مشهدی نباشد قصه ی ان حضور را نمی توان بزبان راند

هو الشهید

سالروز شهادت

سید الشهدای شهیدان اهل قلم 

فرصتی است

برای تجدید عهد ما و شهود مشهدی در این تاریخ

فاغتنموا الفرص

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

شعر و آزادی ؟

اگر همانطور که شما معتقدید علم را متصف به صفت سرکشی بدانیم، آیا می توان این صفت را به شعر هم نسبت داد؟ آیا اساساً شعر و شاعری امری مهارپذیر است؟

شعر و تکنیک و علم خویشاوندان دور و نزدیک یکدیگرند اما علم جدید که علم قدرت است و راه و روش خاص دارد به راه و روش خود می رود علم نه می تواند از روش پیروی نکند و نه از کسی فرمان می پذیرد. علم مقام ضرورت است اما شعر و هنر بر خلاف علم که به ساحت ضرورت در فهم آدمی تعلق دارد ظهور و جلوه اساسی آزادی آدمیند همه مردمان کم و بیش از استعداد آزادی شاعرانه برخوردارند و با این استعداد است که شعر را در می یابند و به آن حرمت می نهند اما همه مردم شاعر نیستند. شعر مانند علم، آموختنی هم نیست یعنی کسی نمی تواند به مدرسه برود و درس شاعر شدن بخواند ادبیات و قواعد و موازین شعر را می توان آموخت اما کسی به صرف آموختن و رعایت آنها شاعر نمی شود یعنی شاعران با یاد گرفتن این قواعد و رعایت آنها شاعر نشده اند و نمی شوند. آنها معمولاً وقتی سرودن شعر را آغاز کردند به فراگرفتن علوم ادبی رو می کنند چیزی که کمتر به آن توجه می شود اینست که اگر مثلاً در زمان ما تکنیک و علم در طی سیصد سال در طریق کم و بیش معین بسط و توسعه یافته است شعر در تناسب با آنها سیر نکرده است شعر در طی زمان کامل نمی شود یعنی شعر امروز به ضرورت از شعر دیروز بهتر و شاعرانه تر نیست شاعران امروز هم شاید بهترین شاعران زمان نباشند. یونان در طی دوهزار و پانصد سال هرگز شاعرانی چون هومر و هزیود و آیسخولوس و سوفوکل و اوریپید . . . نداشته است در میان ما هم وقتی سخن از شعر و شاعری به میان می آید فردوسی و سعدی و مولوی و خیام و حافظ . . . در نظر می آیند گرچه در تمام دوران هزار و دویست ساله شعر فارسی و البته در میان معاصران هم شاعران بزرگی وجود داشته و دارند اما نه همه دوره ها شاعر بزرگ داشته و نه شعر پیشرفت می کرده است شعر با شئون تاریخ نسبت و تناسب دارد اما تابع قواعد و راهبردهای آن نیست و چه بسا که با آنچه در تاریخ پیش می-آید و پیش می رود موافق نباشد در قرن نوزدهم یعنی در زمانی که تجدد در بهترین وضع و هموارترین راه تاریخ خود بود شاعران و نویسندگان بزرگ زمان به نقد آن و حتی به مخالفت با آن پرداختند. نویسندگان و شاعران بزرگی مثل داستایوسکی و بودلر و هولدرلین فهم و خرد زمان خود را مورد چون و چرا قرار دادند. شعر و علم دو چیز متفاوتند و آنها را باهم نمی توان قیاس کرد علم مستبد است زیرا نظام دارد و هرکس در آن نظام وارد شود باید از قواعدش پیروی کند. در هنر و شعر روش و نظامی که هنرمندان ناگزیر از پیروی آن باشند وجود ندارد بلکه قواعد شعر با شعر تناسب دارد و با شعر پدید می آید پس شعر را با علم نباید قیاس کرد. علم چون آزاد نیست محافظه کار است و با زمانه خود می سازد و با آن همراهی می کند اما هنر با زمان در می افتد زیرا می داند هرچه گردش آن عادی تر شود بندهای آدمیان محکمتر می-شوند و گرچه شاعر در این درافتادن شکست می خورد با شعرش فریب جهان را افشا می کند در عالم انسانی چیزهایی هست که مردم همواره به آنها نیاز دارند و با آنها زندگی می کنند و زندگی هر روزی بدون آنها نمی گذرد اما چیزهای دیگر هم هست که به نیاز آزاد شدن از بندهای زندگی هر روزی و فکر و ذکر اختیاری پاسخ می دهند و یکی از آنها شعر و بطور کلی هنر است دنیای بی علم دنیای ناتوانی است اما اگر شعر نبود اصلاً آدمی چنانکه هست نبود و توانایی و ناتوانی وجهی نداشت زیرا هر دو مسبوق به آزادیند و آزادی با درک و یافت وقت و با شعر و هنر پدید می آید علم و هنر در هر زمان که باشند باهم نسبتی دارند اما در وجود از یکدیگر مستقلند اوصاف و صفات و کارکردها و آثار و تاثیرهایشان هم متفاوت است علم آشکارا مفید است و همه وجودش را گرامی می دارند ولی شعر فایده ظاهری ندارد و به این جهت ممکن است کسانی گمان کنند که شاعر به قول شاملو”نان از دسترنج مردمان می خورد و هوای شهر را به گند نفس خویش آلوده می کند

آنها نمی دانند که «اول کسی که در و دروازه به روی ایشان گشود، شاعربوده است

مطلع شعری که از شاملو نقل شد اینست:

شعر آزادی است؛ شعر رهایی است

و سایه گفته است عشق شادی است ، عشق آزادی است عشق آغاز آدمیزادی است.

هر دو شاعر یک سخن گفته اند زیرا عشق و شعر از هم جدا نیستند و هر دو آغاز آدمی زادیند. شعر تفنن شاعران نیست بلکه آوازی از دور دست است که به گوش جان شاعر می رسد و در زبان ظاهر می شود و ظهورش جلوه آزادی انسان است ما چون معمولاً شعر را امر اتفاقی و آورده مردمان خاص و سخن بی سود می دانیم بیشتر به شخص شاعر و به خوب و بد شعر و شعر خوب و بد و به ملاک های خوبی و بدی آن نظر می کنیم و این نظر، نظر بی وجهی هم نیست. بشرط اینکه وقتی شعری می شنویم یا می خوانیم با ابزار و آلات و ملاک ها و قواعد فنی به به استقبالش نرویم بلکه اول شعر بودن یا شعر نبودنش را دریابیم و سپس به نقد صورت و ماده آن بپردازیم. ما بسته به اینکه شعر را آغاز آدمیزاد یا امر عرضی و زائد بر وجود انسان بدانیم، نظرمان درباره شعر و شاعر و ملاک های تشخیص شعر و غیر شعر یا شعر خوب و بد و نو و کهنه متفاوت می شود. من چون شخص ساده ای هستم ابتدا به شعر گوش می کنم و اگر در گوشم نشست آنگاه به ماده و صورتش می اندیشم و با این تلقی سایه را شاعری می دانم که در کار شاعری از ایدئولوژی پیروی نکرد و شعر را در خدمت ایدئولوژی قرار نداد و حتی بعضی اشعارش که به مناسبت های سیاسی سروده شده است شعر سیاسی نیست. شعر یکی از جلوه های آزادی آدمی است و برای چیزی و در خدمت مصلحتی نیست و شاعر آن را برای کسب سود و رسیدن به هیچ غرضی نمی گوید زیرا اختیار شعر با او نیست او ساخته شعر است و نه سازنده آن. شعر آزاد و آزادی است.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

شعر و حکمت؟

در شعر همه شاعران بزرگ، حکمت نهفته است

 

داوری اردکانی

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سلام

السلام علی الحسین

ادامه مطلب ۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

روح پدرم شاد  که میگفت به استاد

روح پدرم شاد  که میگفت به استاد

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ

شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

افسانه بود معنی دیدار، که دادند

در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد

از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ

خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات

مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ

روزی که دلی را به نگاهی بنوازند

از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ

زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش

گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ

زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست

لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

روح پدرم شاد  که میگفت به استاد

فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ

خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی

دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ

***

شاعر : ملک الشعرای بهار

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عشق علیه السلام

شور بپا می کند، خون تو در هر مقام
می شکنم بی صدا در خود ، هر صبح و شام

 باده به دست تو کیست؟ طفل شهید جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیه اسلام

 در رگ عطشان تان، شهد شهادت به جوش
می شکند تیغ را، خنده خون در نیام

 ساقی، بی دست شد، خاک ز می مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام

 بر سر نی می برند، ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام

 از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده حر تو ام، اذن بده یا امام!

 عشق به پایان رسید ، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام ...

 

قزوه

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

حدیث یابن جندب رحمه الله و شعر آئینی

معارف بلند اسلامی و قرآنی را از خود قرآن و از نهج‌البلاغه و از بعضی از روایات اهل‌بیت - روایات اصول کافی در بخشهائی - اخذ کنید.  بااین منابع، انس پیدا کنید. شعر آئینی خیلی دامنه‌ی وسیعی دارد و شما میتوانید بر روی ذهنیت جامعه اثر بگذارید. روایتی است

در تحف‌العقول، که وصیت امام صادق (علیه‌السّلام) است به عبدالله‌بن‌جندب. همین طور قسمت قسمت است: یا ابن جندب، یا ابن جندب. این روایت، پر از حکمت است.

واقعاً همه‌ی چیزهائی که ما برای خلقیات شخصیمان، معاشرتهای اجتماعیمان، فعالیتهای عمومیمان و برای بنای تمدن اسلامی نیاز داریم، در این روایت و نظائرش پیدا میشود. اینی که عرض کردم، یک نمونه و مثال است؛ از این قبیل نمونه‌ها زیاد است و میتوانید مراجعه کنید. بنابراین شعر آئینی را متکی و مستند کنید به این معارف حقه‌ی الهیه، با این منابعی که عرض شد.
 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

(فرامرز عرب عامری)

رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن

 

گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو

چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن

 

آرزو کردی  کــــه دیگر بـــر نگـردم  پیش تــــــــو

راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن

 

عهد بستــی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن

 

خورده ای سوگند روزی عهد خـــود را بشکنــــی

این شکستن نا مسلمانی است ، حرفش را نزن

 

حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانــی است ، حرفش را نزن

 حرفش را نزن

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

رهرو منزل عشقیم

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم

از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم

 

ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم

 

سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت

به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم

 

با چنین گنج که شد خازن او روح امین

به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم

 

لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم

 

آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار

که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم

 

حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما

از پی قافله با آتش آه آمده‌ایم

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اسحاق و ابراهیم علی نبینا و آله و علیهما السلام

آیا می توان گفت فص اسحاقی همان فص ابراهیمی است

با این توجه که حقیقتش اعیان ثابته است و ظهورش در عالم خیال

 

هر دو تشبیهی است و صورت دارد

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
About me
دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان